.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>
Name:

Love Letters of Paniali; Letters from bottom of heart which are not easy to share. Maybe one day letters will be opened...

Friday, January 25, 2008

،سکته 

داشتيم با هم چت ميکرديم که ناگهان گفت که می خواهد با دوستش بره بيرون و بايد سریع حاظر بشه، اسم دوستش رو که پرسیدم، گفت می خوای بدونی پسره یا دختر؟ گفتم نه، می خواستم ببینم داری با فلانی میری بیرون؟ گفت نه، با اون نمیرم، نهم گفت که ۳ ساعت دیگه بهم تماس میگیره، نگران بود که اگر دیروقت زنگ بزنه کسی بیدار نشه.
مطمئن بودم که دوستش پسره، جایی برای نگرانی نداشتم، اما اگر با کسی قرار داشت بهم زودتر میگفت که شب برنامه داره و میخواهد بره بیرون، از اون طرف هم فلانی تنها دوستیش بود که باهام بیرون میرفتند ....


داشتم درس می خوندم، و یهو به فکرم زد که چی میشد اگه میومد اینجا. توی یه شهر دیگه زندگی میکرد و از خونه اشون تا خونه من ۳ ساعت راه بود و اومدنش با حرفهایی که زده بود جور در میومد، کلی هیجان زده شدم از پیشگوییم. با خودم گفتم چه حالی میده اگه با یه دسته گل پا شه بیاد اینجا و سورپرایزم کنه. داشتم توی رویاهای دورو درازم فکر میکردم که باحال میشه اگه برم دنبالش ایستگاه اتوبوس و من غافلگیرش کنم. اما احتمال امدنش اونقدر قوی نبود که به لباش پوشیدن و توی این برف تا ایستگاه اتوبوس رفتن و سه شدن بعدش بیارزه...

داشتم فکر میکرفم که اگه بیاد دیگه گل نمیاره، خیلی زیادی رومانتیک بازیه، فردا هم اخرین روز هفته است، اگه خیلی همت کنه و بیاد هم شب میاد، چون فردا صبح بايد بره سر کارو بارش. قبلا هم بهش پيشنهاد کرده بودم که روز آخرهفته رو جيم شه مثل ترم پیش ، اما گفته بود که اين ترم برنامه اش فرق ميکنه و نميتونه. و ميدونم که خيلی اهميت ميده به برنامه کاريش و برايش مهمه. از اون طرف هم بيشتر آدميه که کارهاش روی حساب و کتابه تا سورپرایز کردن و ناگهانی تصميم گرفتن.


نشستم ادامه درسم، يهو تلفن زنگ زد، من منتظر بودم که بگه سورپرايز دم درم.
گفت يه سوالی دارم راستشو بگو،
گفتم جونم بپرس،
گفت تو هنوز سر حرفت هستی؟
هر توی ذهنم گشتم حرفی که تازگی ها گفته باشم يا به موقعيت الان بخوره يادم نايومد. گفتم کدوم حرف رو ميگی؟
يکم من و من کرد، گفت همون که گفتی من اگه بخوام ميتونم با کسی باشم،
دختر منظورته؟
آره ديگه
ميشه تند جواب بده منتظرم هستند، فقط بگو آره يا نه، هنوز روی حرفت هستی يا نه؟
از پشت تلفن صدای رفت و آمد ماشين ها ميومد. گفتم اينو داری جلو بچه ها ميگی؟
گفت نه من اومدم کنار باهت حرف بزنم نظرت رو بپرسم بدونم روی حرفت هستی يا نه.
می خوای بری يعنی ستريپتيز کلاب؟
نه، اون که جریاش فرق میکنه حرفش رو هم زده بوديم و مسئله ای نبوده.
گفتم يعنی ميخوای بری با يه دختری س ک س داشته باشی؟
اينجوری نگو عذاب وجدان ميگيرم
جمله آخرش رو که گفت داشتم کاملا سکته ميکردم، آدمی نيست که اهل عذاب وجدان باشه، کاری رو که فکر کنه غلطه و یا کسی رو ناراحت میکنه رو انجام نمیده، من بهش قبلا گفته بودم میتونه چنین کاری رو بکنه، فکر میکردم اگر بخواد چنین کاری بکنه با تصمیم قبلی و به عنوان آزمایش انجام میده، آدمی نیست که تحت تاثییر شهوت آنی قرار بگیره.
اما خودم هم توی چنین شرایطی بودم میدونستم هر قدر هم که اطمینان داشته باشی به خودت و خیالت جمع باشه بازهم تحت تاثثیر شرایط و محیط ممکنه واکنشی نشون بدی که نه فقط از خودت بلکه از آدم منطقی و نرمال هم بعید به نظر بیاد..
ازش پرسیدم میشناسیش؟
آره.
کاملا هنگ بودم ، به خودم گفتم در فکر دسته گل بودم ، چی شد!
گفتم مواظب باش نکنه مريضی بگيری، از کجا میشناسیش؟
گفت الان عجله دارند، منتظرم هستند میام برات تعریف میکنم.
گفت حالا برم یا نه؟
اصلا مغزم کار نمی کرد،نه میتونستم بگم نه، و نه میتونستم بگم آره، با خودم گفتم دارم چی کار میکنم با خودم. سعی میکردم ازش سوال کنم ببینم جریان چیه، اصلا توی مغزم هم نمیگنجید که بر اساس هوس بخواد کاری بکنه، حس میکردم همه اطمینان و تکیه ای که روش داشتم یهو ریخت پایین.
در میزدند، بدتر گیج بودم،فکر کردم برادرمه، ازیه ور لباس مناسب تنم نبود و از يه ور نمی تونستم گوشی رو قطع کنم. کاملا هنگ بودم.
در رو باز کردم، یه دسته گل جلوی روم بود.
عوضی،سکته کردم.
راستش رو گفتم، دارم میرم خونه یه دختری

Labels:

Comments-[ comments.]
Comments:
salam azizam
kheili vaghte azat khabar nadaram
faghat mitoonam begam kheili barat khosh halam,... dige ham az in ghompoz ha pishe pesara dar nakon ,... bache jan maha taghate in emtehan ha ro nadarim
miboosamet
ye zang behem bezan age beshe bebinamet
 
Post a Comment


Weblogs I love to read:
  • خانم فاطی ترابی
  • دختر ارديبهشتي
  • سرزمين آفتاب
  • Perston
  • Ananita
  • فرنگوپوليس
  • خورشيد خانم
  • مسافر برکلي
  • صندوقخونه
  • خانم احمدنيا
  • من و بابک
  • دلتنگستان
  • غربتستان
  • سوسکی
  • دلشدگان
  • قاصدک
  • ساتگين
  • عاقلانه
  • آتشدان
  • شرمين
  • نيلگون
  • ناگهان
  • رهايي
  • آبنوس
  • کوچی
  • ساقي
  • ادمها
  • کوزه
  • نینا
  • Links:
  • mah-mag (Magazine of Art and Humanity)
  • Orkideh Behrouzan Poem
  • Free thoughts on Iran
  • Philosophy
  • 40cheragh
  • Maghalat
  • History
  • Photo blogs I like:
  • Dutch-photojournalism
  • Zohreh Soleimani
  • nocturnalimages
  • Rootoosh Bashi
  • Ami Vital
  • Sourena
  • Nader
  • Mim
  • Firends who update once in blue moon:
  • Only If YOU want
  • Nooshi va joojehayash
  • Chegoone zan shodam?
  • me and my taxi
  • Ali Mostashari
  • Kale khar
  • Neyzan
  • Daria
  • Hasti
  • Danial
  • Khoda
  • گل‌خونه
  • گوشه
  • This page is powered by Blogger. Isn't yours?